۰۲آذر
یه روز مثل بقیه روز ها آدمک مشغول زندگی غلطک وارش بود.از یکنواختی دلزده شده بود.منتظر یک اتفاق خوب بود از همون اتفاقایی که یک دفعه پیش میاد و آنقدر دلچسب هست که تا آخر عمر تو قلب آدم میمونه.همه فکر میکردن آدمک خیلی پرانرژی و شاده اصلا تنهایی هم حالیش نمیشه از همون قضاوت های همیشگی اما دلش ....
چه خوبه که نوشته هایم بی صداست
وگرنه با هر نوشته ای ، شیشه ای می شکست
با هر جمله ای ، دلی به لرزه می افتاد
و با هر کلمه ای ، فکری واژگون
من به آمار زمین مشکوکم تو چطور؟
اگر این سطح پر از آدمهاست
پس چرا این همه دلها تنهاست؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست