زندگی یعنی یک حباب ...

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

زندگی یعنی یک حباب ...
دانلود موسیقی انتخابی ادمین


آخرین نظرات
  • ۱۶ خرداد ۹۵، ۱۸:۳۶ - گروه فرهنگی صبح امید
    عالی

اوقات شرعی


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حاشیه» ثبت شده است

۲۵فروردين



چقدر خوبه که همیشه دیدمون به اطراف و اتفاقاتی که رخ میده مثبت باشه مخصوصا در رابطه با انسان ها

ممکنه تو روز با خیلی ها رفت و آمد داشته باشیم یا به طور اتفاقی تو مترو و اتوبوس آدم هایی رو ببینیم که دچار مشکلات خاص خودشون هستند

نقص عضو ، نابینا ، ناشنوا ،معلولیت جسمی و روحی ، کودکان بیش فعال و ....اما نگاه ما به این افراد به چه صورت هست ؟؟

اول که باید شاکر خدا باشیم به خاطر سلامتی و سالم بودن و رفاهی که داریم

دوم این که اگر بخواهیم این آدم ها رو توصیف کنیم چه جیزی میگیم ؟ آیا فقط و تنها فقط مشکلات و عیب های اونارو میبینیم و توصیف میکنیم؟؟

اگر 20 نکته مثبت داشته باشند با یک نکته منفی از بین خواهد رفت؟؟؟

 این داستان رو بخونید تا بیشتر متوجه منظورم بشید....


یکی از استادهای دانشگاه تعریف می‌کرد…
چندین سال پیش برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم.
سه چهار ماه از آغاز سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه‌های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام می‌شد.

دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست روی نیمکت کناری می‌نشست و نامش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟
گفت اول باید برنامه زمانی رو به ببینه، ظاهراً برنامه دست یکی از دانشجوها به نام فیلیپ بود.

پرسیدم فیلیپ رو می‌شناسی؟
کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو می‌شینه!
گفتم نمی‌دونم کیو میگی!
گفت همون پسر خوش‌تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش می‌کنه!
گفتم نمی‌دونم منظورت کیه؟
گفت همون پسری که کیف و کفشش همیشه ست هست باهم!
بازم نفهمیدم منظورش کی بود!

اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر می‌شینه…


این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر.
آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی‌های منفی و نقص‌ها چشم‌پوشی کنه…
چقدر خوبه نگاه مثبت

یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم، اگر از من در مورد فیلیپ می‌پرسیدن و فیلیپو می‌شناختم، چی می‌گفتم؟
حتما سریع می‌گفتم همون معلوله دیگه!!
وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم…

چقدر عالی میشه اگه ویژگی‌های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص‌هاشون چشم‌پوشی کنیم.

یوسف طهرانی
۲۵فروردين



برای استادی و موفقیت در مدیریت این چهار اصل طلایی را که مانند چهار ستون اصلی ساختن کاخ موفقیت است باید یاد بگیرید...

بعضی اوقات نبوغ در مدیریت ارائه یک چیز مدرن یا چشمگیر و جدید نیست. برعکس! شاید برخی مواقع نبوغ در مدیریت دقیقا همراستا با بازبینی درس‌هایی باشد که مدت‌ها قبل آنها را خوانده ایم ولی به دلیل عجله برای رسیدن به نبوغ آنها را فراموش کرده‌ایم.

شاید هم نظمی که در رشته‌های دیگر می‌بینیم و تایید می‌کنیم بتواند برای ما هم یک تحول به همراه داشته باشد. رتبه استادی در دوره‌های موسیقی فقط به یک شرط امکان‌پذیر است. دوره کردن پی‌در‌پی درس‌های پایه‌ای تا آنجایی که ملکه ذهن شود. تا کاملا به اصول اولیه واقف نشوید نمی‌توانید پیشرفت کنید. این داستان در مدیریت هم صادق است. اصول را بیاموزید؛ باقی راه خودش روشن می‌شود! برای استادی در مدیریت هم این چهار اصل را یاد بگیرید:


1. تواضع : وقتی همه برای گرفتن دستور نزد شما می‌آیند، اصلا سخت نیست که احساس قدرت و مدیریت کنید. ولی فکر کردن به این شیوه، گول زننده و مخرب است. اگر کمی از تجربه‌های دیگران استفاده کنید، می‌بینید که مدیریت در اطرافیانتان تعریف می‌شود نه در شما! باید با کسانی که زیردست شما هستند ارتباط داشته باشید و با مشکلات آنها روبه‌رو شوید، نه اینکه به فکر خودتان و ایده‌هایتان باشید. فقط با این روش مردم از شما پیروی می‌کنند.


2. ارتباطات : برقراری ارتباط خوب به معنی مردم‌داری و به طور خاص رابطه تجاری خوب است. ارتباط خوب با مشتری، همکار و اسپانسر منتج به ایجاد اعتماد، کارآیی و ایمنی در روند کار خواهد شد. ارتباط خوب یعنی شنیدن به اندازه سخن گفتن؛ برنامه برای تولید و گفتمان‌های خودمانی به اندازه لیست دستورات رسمی! جزئیات زیادی را می‌توان برای ترمیم انتخاب کرد. پاسخ تمام آنها در اصول و پایه ارتباطات خوب است.


3. اعتماد : اعتماد یک شبه به دست نمی‌آید. اعتماد را باید برای خودتان بسازید. با مهارت‌هایی نظیر احترام به خواسته‌های مشتری، گوش کردن به انتقادات دیگران و یک ارتباط روشن و واضح. اعتماد یک جاده دو طرفه است. اگر شما اعتمادتان را به دیگران نشان ندهید، نمی‌توانید انتظار داشته باشید که مورد اعتماد آنها قرار بگیرید. پس برای اینکه بتوانید اعتماد جلب کنید، باید اعتماد کردن را هم بیاموزید.


4. نبوغ : پیروی از الگوهای معروف و قدیمی کاری ندارد! راه رفته را می‌توان با آسایش و اطمینان طی کرد! این را هر کسی می‌تواند انجام دهد. یک مدیر باید خلاقیت داشته باشد و به دیگران این را اثبات کند که این شرکت درجا نخواهد زد. مهارت‌های جدید را از هرجا می‌توانید یاد بگیرید. مغزتان را خلاق تربیت کنید. نت‌ها اولین چیز برای آموختن موسیقی هستند. البته همین‌ها شما را به استادی می‌رسانند. برای مدیریت هم همین ماجرا صادق ست. البته ممکن است پایه‌های مدیریت به همین اندازه که فکر می‌کنید ساده نباشد. مطالعه و تلاش کنید تا مهارت‌های مورد نیازتان را مرتفع سازید.


یوسف طهرانی

هدايت به بالاي

اسکرول بار