قاب تنهایی
به نام خالق بی همتا اما همیشه تنها !
یه وقت هایی هست که آدم دوست داره خلوت کنه و با خودش یکه و تنها باشه، حصاری درست کنه از تنهایی خودش اما دلش طاقت نمیاره و سعی میکنه تو کوچه پس کوچه های دلش دنبال یکی بگرده و تا میتونه باهاش حرف بزنه. از غم هاش بگه از تنهایی و مشکلات و آرزو و خواسته هاش ، ازین که چرا الان دلش گرفته و چرا همش بهونه می گیره.با کسی که وقتی کنارش هست دیگه غم و غصه معنا نداره ، با کسی که شوق دیدنش رو حتی یک لحظه با هیچ چیز عوض نمیکنه کسی که میدونه وقتی کنارش هست باید ارزش ثانیه ثانیه رو بدونه، کسی که تو کوچه تنهاییت همیشه زیر پنجره اتاقت نشسته و با آرامش منتظر دیدنت هست، کسی که معنا خوشبختی رو با اون درک میکنی. اما دل آدم از تنهایی دوام نمیاره و میشکنه ! شکستنی که هر چند بی صداست اما حرف های زیادی داره برای گفتن. اینجا دیگه باید سکوت رو شکست و از خونه رویاها بزنی بیرون و بری تو کوچه واقعیت و فکر کنی.از اون جایی که آدم اجتماعی هست و تو صحبت نیاز به شنیدن جواب حتی نمیدونم!! هم هست، سعی میکنی این رویای دل رو عملی کنی و خودت رو راحت.هی میگی حالم خوبه و من عالیم اما دلت یه حرف دیگه تا اینکه سعی میکنی دلت رو خالی کنی.توی لحظه ای که تنهاییت مثل یه میخ کوبیده میشه تو سرت،و در عین سادگی، تنهایت رو می سپاری به چشمات و چشمات اونا رو به نگین تبدیل میکنن و نقاب صورتت رو سیراب،نقابی که هر روز رو صورت مون میزنیم و آخر شب میزاریم جلوی آینه تنهایی.تو پیله تنهاییت داری خالی میشه از غم هات اما هنوز یه تبسم تلخی داری و هی وانمود میکنی خوبی ،اره من خوبم فقط یه وقت هایی دلم میسوزه فقط همین و کم کم اشکات تبدیل به عادتی میشن آرامش بخش اما شور...
اتقدر این شکستن آروم و بی صدا هست که میگی خوب شد کسی رو با صدای دلم نرنجوندم.صدایی که دیوار ها لمسش کردن مثل عایق صدا شدن ، قلم هایی که نوشتن و اشکشون رو روی کاغذ برات شعر کردن ، صدایی ک فکر می کردی توی آهنک های غمگین گم میشن و راحتت میکنن اما آهنک ها، صدا رو برات ترانه کردند از بی کسی ،صدایی که سعی می کردی زودتر آزاد شه و ذهنت رو رها کنه اما برات خاطره میشه مثل یه قاب عکس جلو در ورودی مغزت آویزون میشه هر وقت وارد مغزت میشی دائم جلوته.صدایی که پر از حرفه اما حرف های صامت...
شروع میکنی به بهونه گرفتن با هر اشک آهی میکشی و با هر آه دلتنگی.شروعی که خودت آغاز کردی و پایانش دست دلته.هی سعی میکنی خودت رو خالی کنی اما با هر اشک پر میشه از تنهایی. اما اون لحظه تویی و خدا و اتاقت. سریع میری تو لاک خودت از حجمه سنگین سکوت اتاقت،اتاقی که پر شده از خاطرات سرد هر شبت. هی غر میزنی به خدا.شروع میکنی توپ خونه رو راه میندازی بدون هدف شلیک میکنی.چون میدونی اون همیشه حرفات و درد و دلات رو گوش میده، چون میدونی از اون تنها تر نیست و طعم تنهایی رو از همه بیشتر کشیده چون میدونی همشیه باهات هست و گله نمیکنه که چرا اینقدر غر میزنی ، چرا اینقدر بی تابی میکنی، نمیگه خسته شدم ازت نمیگه تو اونی نیستی که فکر نمیکردم و نمیگه برای همیشه خداحافظ...!
دلت قرصه که خدا هست و میشنوه، دلت قرصه حتی اگه اون لحظه ازش صدایی نفهمی،دلت قرصه که کسی رو همیشه با خودت داری که به اندازه کل دنیا بهش اعتماد داری.خدایا دلم نوازشت رو میخواد نوازشی که اثرش از هرچی داروی مسکنه بیشتره.خدایا دلم صدات رو می خواد صدایی که از هر سازی زیباتره.خدایا دلم چشمی میخواد که از هر ذره بینی با دقت تره.خدایا دلم ....
خدایا خسته ام از جفای روزگار و مونده از رسم دنیا.خدایا خسته ام از دروغ آدم ها و ناامید از امید آدم ها.خدایا خستم از مجاز و ایهام و مبالغه. خدا خستم از خودم از من درونم که از درونم بی خبره پس کی سوت بازی رو میزنی تا وقت استراحت بشه...
یه دنیا دلم گرفته خدایا دلم آرامش میخواهد و قبلش تو را ....
دقیقا همینطوره
فقط تو اینجور موقع ها خدا هست که به دادم میرسه
گاهی با خودم میگم خدایا تو تنهام بزاری چی ؟ آنی و لحظه ای من رو به خودم وا مگذار
سلام
ممنونم از شما
بله درسته خدا نکنه که بی خدااا (الله) شیم و طوری نشیم که خدا ما رو رها کنه به حال خودمون
ممنون از نگاهتون